انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کینه کشیدن. کینه خواستن: ز ایوان به دشت آمد افراسیاب همی کرد بر کینه جستن شتاب. فردوسی. کینه نجوید مگر از دوستان بر چه نهادی تو الهی بناش ؟ ناصرخسرو. هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد. مسعودسعد. و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود
انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن. خونخواهی کردن. کینه کشیدن. کینه خواستن: ز ایوان به دشت آمد افراسیاب همی کرد بر کینه جستن شتاب. فردوسی. کینه نجوید مگر از دوستان بر چه نهادی تو الهی بناش ؟ ناصرخسرو. هر آن کسی که همی کینه جست با تو به دل نه دیر، زود که بخت بدش پشیمان کرد. مسعودسعد. و رجوع به کینه خواستن و کینه کشیدن شود
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن: به آورد هر دو برآویختند همی خاک بر اختران ریختند فراوان ز هر گونه جستند کین نه این زآن سته شد نه نیز آن از این. فردوسی. ، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن: به زر مهر دادش یکی بدگهر که کین پدر زو بجوید مگر. فردوسی. ببرّی سر بیگناهان ز کین ندانی که جوید جهان از تو کین. فردوسی. یکی آنکه گفتی که کین نیا بجستم من از چاره و کیمیا. فردوسی. به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین. فرخی. کین نجویم که خود دراز شود طعنه شان خود به عکس بازشود. خاقانی. به کین جستن مردۀ ناپدید سر زندگان را نشاید برید. (از العراضه)
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود: پینه بسته ست جفتۀ هردو بس که از حکه کون بکون زده اند. محسن وضیحی (از آنندراج). - مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن
سخت شدن پوست دست و پای و زانو یاپیشانی آدمی از بسیاری کار یا رفتن و یا سجده کردن و ستبر شدن زانو یا سینۀ شتر بعلت سائیدگی بزمین. کوره بستن. کبره بستن. رجوع به پینه شود: پینه بسته ست جفتۀ هردو بس که از حکه کون بکون زده اند. محسن وضیحی (از آنندراج). - مثل زانوی شتر پینه بستن، سخت پینه دار شدن